گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و سوم
زمان ارسال : ۵۳۱ روز پیش
- نه بخدا با شیوا حرف نزدم. خودم همینجوری رفتم تو فکر.
فرهاد ابروهایش را بالا برد و گفت:
- آها... که اینطور! صحیح.
با مکث کوتاهی ادامه داد:
- راستی شیدا... از سعید راضی هستی؟ مشکلی ندارین؟
لبخند روی لب شیدا نشست.
- آره، همهچی خوبه!
فرهاد 《خداروشکر》ی زیر لب گفت و شیدا با تردید پرسید:
- بابا... تو سعید رو دوست نداری؟ ازش خوشت نمیاد؟
فرهاد لبخند زد و گفت:
- برا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
تابان
10نگار جون سمیرا کیه که هوس زردآلو کرده؟